سقوط مرگبار

سقوط مرگبار یک رویا: حادثه‌ای که مسیر زندگی یک جوان را برای همیشه تغییر داد

تهران – اردیبهشت ۱۴۰۳ – یک کارگاه صحافی در خیابان دماوند، صحنه تراژدی‌ای شد که نه‌تنها آینده یک دانشجوی جوان را نابود کرد، بلکه زنگ هشدار بزرگ دیگری برای کارفرمایان در حوزه ایمنی صنعتی به صدا درآورد.

آغاز دوباره پس از خاکستر

چند ماه پیش، کارگاه صحافی آقای حشمتی در آتش سوخت. دودِ غلیظ، دیوارهای سیاه و کابل‌های برق سوخته‌، تصویری غم‌انگیز از ویرانی را در محل رقم زده بود. مالک کارگاه، امید داشت با تلاش دوباره، این مکان را به روشنایی روزهای پررونق بازگرداند. او به یکی از نیروهای مورد اعتماد خود، آقا بهرام، مأموریت داد:

«بهرام جان، چند نفر را پیدا کن، نخاله‌ها را جمع کنیم، دیوارها را تمیز کنیم، کابل‌های برق را ترمیم کنیم و یک رنگ تازه به کارگاه بدهیم.»

دعوت غیرمنتظره برای یک فرصت کاری

آقا بهرام که در جستجوی نیروی کمکی بود، چشمش به حمید، پسر همسایه ۱۹ ساله، افتاد. حمید، دانشجوی مهندسی برق، بعد از فوت پدرش تمام تلاش خود را برای تأمین هزینه‌های دانشگاه و زندگی خانواده می‌کرد؛ از کارهای پاره‌وقت گرفته تا خدمات کوتاه‌مدت در محله.

وقتی آقا بهرام به او گفت: «چند روز بیا کارگاه، رئیس پول خوبی برات در نظر می‌گیره»، چشم‌های حمید برق زد. یک کار موقت، پولی برای دانشگاه، و پشتیبانی در این روزهای سخت؛ چه چیزی بهتر از این؟

صبح حادثه

یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، حمید همراه آقا بهرام و اسکندر – کارگر قدیمی کارگاه – به محل رفتند. کارگاه تاریک بود؛ برق همچنان قطع، کابل‌های سوخته آویزان، و نور اندک تنها از پنجره‌های دوده‌گرفته راهروها وارد می‌شد.

دستور ساده بود: نخاله‌ها را جمع کنید و بیرون ببرید. اسکندر با بیل نخاله‌ها را در فرغون می‌ریخت و حمید آنها را به کوچه منتقل می‌کرد.

در حوالی ساعت ۹:۱۵، حمید تصمیم گرفت چند وسیله بزرگ را بدون فرغون و با دست جابه‌جا کند. چند دقیقه گذشت و خبری از او نشد. اسکندر صدایش زد:

«مهندس برق آینده! خسته شدی؟ پیچوندی؟»

اما سکوت همه جا را گرفته بود.

لحظه سقوط

با نور فلش موبایل، اسکندر به سمت بالابر رفت. دو میله کنار دهانه بالابر افتاده بود. بالابر در طبقه پایین بود و دهانه‌اش، چون دهان یک پرتگاه، باز و بی‌حفاظ باقی مانده بود. زیر نور لرزان، آنچه دید قلبش را فرو ریخت: حمید بیهوش، غرق در خون، در کف چاهک افتاده بود.

تماس با اورژانس، دویدن از راهروهای تاریک، صدای نفس‌های تند… لحظاتی که به کندی گذشتند. نیروهای امدادی پس از رسیدن، گردن و ستون فقرات او را تثبیت کردند و با عجله به بیمارستان بردند.

پایان یک مسیر، آغاز یک نبرد

پزشکان پس از معاینات اعلام کردند: آسیب شدید به نخاع، فلج دائمی. رویاهای حمید از مهندسی برق و زندگی پرجنب‌وجوش، از آن روز به ویلچر محدود شد. و چندی بعد، مادرش نیز به دلیل بیماری فوت کرد تا مسئولیت مراقبت از خواهر ۱۱ ساله بر دوش او بیفتد.

چرا این حادثه رخ داد؟

مهندس فاطمه سلطان‌آبادی، کارشناس حوزه ایمنی صنعتی، دو علت اصلی را مطرح کرد:

  1. نبود روشنایی کافی

    طبق ماده ۱۱ آئین‌نامه حفاظت و بهداشت عمومی، هر کارگاه باید نور متناسب با نوع فعالیت داشته باشد. تاریکی و سایه‌های ناهمگون، تمرکز و دید کارگر را مختل می‌کند و زمینه‌ساز سقوط است.

  2. فقدان حفاظ در دهانه بالابر

    بالابر در طبقه پایین، دهانه بالابر طبقه همکف را به یک پرتگاه واقعی تبدیل می‌کند. نبود نرده، درپوش یا حفاظ موقت، خطر سقوط را به حداکثر رسانده است. مواد ۲۶ و ۲۷۰ آئین‌نامه‌های ایمنی، صراحتاً بر استفاده از درپوش مقاوم و درهای قفل‌دار برای چنین نقاطی تأکید دارند.

ابعاد حقوقی و خسارت‌ها

کارفرما بیمه مسئولیت مدنی نداشت، بنابراین تمام هزینه‌های درمان و خسارت باید شخصاً پرداخت شود. این نه‌تنها به زیان مالی سنگین او انجامید، بلکه آغاز دوباره کسب‌وکارش را نامعلوم کرد.

درس بزرگ این تراژدی

این پرونده یادآور حقیقتی ساده اما حیاتی است:

حادثه را تجربه نکنید، پیشگیری کنید.

نور کافی، ایمن‌سازی نقاط پرتگاهی، و آموزش کارگران تازه‌وارد می‌توانند بین یک روز کاری معمولی و یک تراژدی جبران‌ناپذیر، مرز بگذارند.

نقل از:پایگاه خبری حامیان سلامت و ایمنی نیروی کار